در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم به پشت سرم نگاه کردم جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو رد پا بود و جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک رد پا بود، به خدا گفتم چرا در سختی ها کنارم نبودی؟ گفت: آن رد پایی که میبینی من هستم و تو را در سختی ها به دوش میکشیدم.
مادرم به من گفت: این اسمها را یاد بگیر اسمهای زیبایی هستند که هرکدامش به بزرگی تمام دنیاست با تعجب گفتم چه اسمی مادر؟ مگر همچین چیزی امکان دارد؟ گفتم سکوت کن و گوش کن: العزیز، الغفّار، الغفور، الکریم، المجید، الرزاق، الخبیر، الخالق. اشک در چشمانم جاری شد میباریدم که چگونه خداوند آن قدر بزرگ است اسمهایش تن انسان را میلرزاند، او ما را میآفریند بدون هیچ دستمزدی ما را بر قطار آبیاش سوار میکند دنیا را به ما نشان میدهد، دنیا را میگردد و به ما دو فرشته هدیه میدهد، در سختیها ما را به دوش می کشد با این وجود بعد از چند سال یاد میگیریم که اسمش چیست، روز به روز بزرگتر میشویم گاه پاک می شویم و گاه برعکس وقتی کسی بدی میکند زود به او میگوییم از خدا بترس کارت اشتباه بود خدایی که آن بالاست، مواظب باش خداوند حق را به حقدار میدهد اما زمانی که خودمان کار زشتی انجام میدهیم فقط به فکر انتقام از بیگناه هستیم گاه کفر میکنیم و حرفهای ناگوار بر زبان میآوریم.
ای انسان پس کجا رفت اسم خدایت؟ پس چه شد حق حقدارت؟ ولی حیف که دیگر اسم خدا را به خاطر نمیآورند چرا ما انسانها آنقدر زود فراموش میکنیم اسم خدا را.
چرا ترسی را که در دل داشتیم خودمان میشکنیم با تمام وجود گناه کردیم نه نعمتهایش را از ما گرفت نه گناهانمان را فاش کرد. اگر بندگیاش را میکردیم چه میکرد. وقتی داستانی را میخوانیم زود میگوییم یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود این کل داستان آفرینش بود این داستان را جدی بگیرید غیر از خدا هیچکس نیست. بعضی از انسانهای پاک گاهی افسرده میشوند که خدا چگونه درست شده است زن است یا مرد؟ سنش چقدر است؟ نزدیک است یا دور؟! ولی هرگز فکر نکردهاند که قرآن را باز کنند کتابی که نشانه های خداوند در آن است را بخوانند و از محکوم کردن خداوند دست بردارند.
خداوند جان میدهد و جان میگیرد، خوشبخت میکند یا بندهاش را به پایینترین مقام میرساند آنوقت که ما انسانها همدیگر را محکوم میکردیم خداوند افسوس میخورد آخ که انسانها یاد نگرفتهاند که از نعمت با هم بودن استفاده کنند. مادری که کودکش را در آغوش میگیرد و میگوید بدون کودکم نمیتوانم نفس بکشم اما خداوند میگوید همان مادرانی که بدون بچهشان نمیتوانند نفس بکشند در روز قیامت دست فرزندشان را رها میکنند و دنبال راه نجاتی برای خودشان میگردند و در همان لحظه فرزندشان را فراموش میکنند.
کاش وقتی ما انسانها کار بدی انجام میدادیم به جای اینکه زود بگوییم جواب مردم را چه بدهیم میگفتیم جواب خدا را چه بدهیم. خدایی که آنقدر بزرگ است و همهی ما را میبیند، خدایی که نامش قلب را می تپاند، یادش ترس را پنهان میکند.
خدایا تو بزرگ هستی آنقدر که سرپرست آن همه امت هستی. دوستت دارم خدا، دوستت دارم. ای کاش انسانها هر روز به خدای خود میگفتند دوستت دارم خدا، ولی هرگز کسی این را نمیگوید آخه خدا چرا باید سنگ دل باشیم که نتوانیم به زبان بیاوریم، آن همه گناه میکنیم ولی تو آنقدر بزرگ و بخشنده هستی که ما را با توبه کردن میبخشی و گناهانمان را با نور زیبایت پاک میکنی، خدایا دستم نقاشی بلد نیست اما قلبم برایت پر میکشد، خدایا به ما قلب دادی تا عشق بورزیم، عاشق شویم و دل ببندیم. زمانیکه قلبمان بیتابی یک نفر را میکند به تو پناه میآوریم میگوییم خدایا کمکم کن تا بتوانم به او برسم خدایا فقط اینبار از تو درخواست دارم کمکم کن خدا فقط اینبار؟؟؟
پس چرا در این حالتها اسم خدا را میآوریم؟ چرا بعد از آن درخواست هزاران درخواست دیگر میکنیم؟ آیا این درست است که میگوییم فقط اینبار به من کمک کن؟ در یک روز هزار بار خداوند به داد ما انسانها میرسد هزار بار میگوییم خدایا کمک کن حالش خوب شود، خدایا کمک کن سلامت برگردد، خدایا، خدایا، خدایا هزار بار این اسم را تکرار میکنیم خداوند هر بار مانند کوه پشت ما میایستد، گاهی وقتها خدا را در قلب کسانی میبینیم که بدون هیچ توقعی مهربانند کسانی که زمانی چشمهایشان را باز میکنند نام خدا را بر زبان میآورند، کسانی که وقتی صدای خدا در همه جا میپیچد سجادهی پاکی بر زمین میگذارند و به راز و نیاز با خدا میپردازند چون میدانند که خدا پاک است و لیاقتش پاکترین چیزهاست. خدایی که بی مناسبت هدیه میدهد، بی دلیل میخنداند و بی دلیل خوشبخت میکند. وقتی کسی گریه میکند میگویند گریه نکن برایت خوب نیست ولی کاملاً در اشتباهاند قطره قطره اشکی که میریزند آب پاکی است که خدا در چشمانشان جاری میکند خداوند چشمان را سفید آفرید تا با آنها به سفیدی دنیا نگاه کنیم، زشتیها را کنار بگذاریم و به پاکیها راه پیدا کنیم، ولی همیشه باید خودمان را از پرتگاه زشتیها پرتاب کنیم اگر پاک باشیم به جای پاک میرویم ولی اگر پاک نباشیم به جایی که لیاقتش را داریم میرویم.
فرشته گفت: میخواهی پردهای از بهشت و جهنم را به تو نشان دهم؟ مرد با خوشحالی گفت: بله خیلی دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند، فرشته آن را به سمت دو در هدایت کرد یکی از آنها را باز کرد در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف پر از خورشت خوش طعم بود افرادی که دور میز نشسته بودند در دست خود قاشقهایی با دستهی بسیار بلند داشتند چون دستهی قاشقها از بازوهایشان بلندتر بود نمیتوانستند غذا را در دهان خود فرو ببرند در نتیجه بسیار لاغرمردنی و مریض حال بودند، مرد با دیدن صحنهی بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. فرشته گفت: جهنم را دیدی و اما بهشت او را به اتاق بعدی برد و درو باز کرد آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود یک میز گرد با یک ظرف خورشت روی آن اما افراد دور میز قوی، شاد و سرحال بودند با همان قاشقهای دسته بلند در دست دائماً میخندیدند، مرد گفت: نمیفهمم!! فرشته جواب داد ساده است! میبینی اینها یاد گرفتهاند به یکدیگر غذا بدهند در حالی که آنها فقط به خودشان فکر میکردند در اتاق جهنم قاشقهای دسته بلند به دهن آنها نمیرسید و نمیتوانستند غذا بخورندتا اینکه یکی از آنها قاشق دیگری را شکست یکدفعه یکی از جهنمیها قاشق پر از خورشتش را جلو برد و در دهان آن یکی که قاشقش شکسته بود فرو برد مرد سرحال شد و همه یاد گرفتند به همدیگر غذا بدهند تا جهنم آنها به بهشت تبدیل شد. به راحتی که ما انسانها خودمان جهنم و بهشت خودمان را میسازیم پس بهتر است عشق بورزیم وگرنه نابود خواهیم شد. میگویند اگر یک نفر مشهور باشد نامش بر زبان عدهای از مردم باشد و چیزی برای راحتی کار مردم درست کرده باشند نشانهی زیبایی اوست. با خودم فکر کردم درگیر بودم که خداوند نامش بر زبان همه جاری است آنقدر آفریده است که حسابش ناشدنی است پس در آخر میفهمم که خداوند چقدر زیباست گاهی ممکن است چیزهای زیادی در مغزمان به وجود بیاید چه کسی میداند شاید در روز قیامت خداوند خودش را بر مردم نشان بدهد و همه مردم با دیدن زیبایی او از تعجب پاهایشان سست شود و دیگر نتوانند تکان بخورند. نمیدانم چرا انسانها هر روز در مورد خداوند چیزهایی به ذهنشان میرسد که هر دفعه نظری دارند خداوند به ما همه چیز داده است ولی باز آه و ناله داریم که چرا او از من بهتر است چرا این همه مشکل داریم ولی کاش به جای اینکه به خدا بگوییم یک مشکل بزرگ دارم به مشکلاتمان میگفتیم نمیدانی چه خدای بزرگی دارم شاید ما انسانها هرگز به حرفی که میزنیم فکر نمیکنیم شاید بعضیها نمیدانند که انسان زیر زبانش پنهان است با زبان دل هزاران کس را بهجا میآوریم و دل هزاران کس را میشکنیم خداوند مانند خورشید میدرخشد خورشیدی که همیشه آن بالاست و هرگز جایی نمیرود تنهایمان نمیگذارد و مانند کوه پشتمان میایستد در سختیها دستمان را میگیرد و در خوشیها با ما میخندد.
ای کاش به جای حجاب حیا اجباری بود، شرف اجباری بود راستی و درستی اجباری بود کاش داشتن معرفت و وجدان اجباری بود ولی افسوس که زمانه تغییر کرده است و مردم هرکس که حجاب داشته باشد را پاک میدانند ولی آن چادر سیاهی را که بر سر میاندازند هرگز پاکی خالصی را به همراه نمیآورد، شاید در زیر آن چادر هزاران بدی پنهان شده باشد. هرچه انسانتر باشیم زخمها عمیقتر خواهند بود، هرچه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت، بیشتر فراق خواهیم داشت و تنهاییهایمان بیشتر خواهد شد ...
ای کاش به جای حجاب حیا اجباری بود شرف، راستی و درستی اجباری بود، کاش داشتن معرفت و وجدان اجباری بود ولی افسوس که زمانه تغییر کرده است و مردم هرکس که حجاب داشته باشد را پاک می داند ولی آن چادر سیاهی که به سر می اندازند هرگز پاکی نمی آورد شاید در زیر آن چادرهزاران بدی پنهان شده باشد، هرچه انسان تر باشیم زخمها عمیق تر خواهد بود... هرچه بیشتر دوست بداریم... بیشتر غصه خواهیم داشت... بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی مان بیشتر خواهد شد... شادی ما لحظهای و گذرا هستند... شاید خاطرا ت بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما - داستانش فرق میکند... تا عمق وجود آدم رخنه میکند... و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم انگار که این خاصیت انسان بودن است... و پیامی از طرف خدا برای تمام انسان ها: و آنگاه که دوست داری کسی به یادت باشد به یاد من باش که همواره به یادت هستم...
به انسان ها التماس نکن که عین شرمندگی است اگر حاجت برآوره شد منت است و اگر برآورده نشد با ذلت به خدا التماس کن که عین شجاعت است اگر حاجت برآورده شد رحمت است و اگر برآورده نشد حکمت است.